دوستان سلام
این روزها مصادف است با شهادت مردی بزرگ از صحابه رسول خدا و امیر المومنین عمار به حق ولیی از اولیاء و وصیی از اوصیاء الهی بود او از سلمان های روزگار بود هرچند سلمان نیزدر زمانش می زیست.
الهنا
به حرمت عمار یاسر ما در زمره متمسکین به ولایت امیر المومنین و اولاد کرامش قرار بده.
اشاره:
عمّار یاسر، فرزند جوان آنها از بزرگان اصحاب رسول الله و أمیرالمؤمنین علیهما الصّلوة و السّلام بود. و از کبار فقهاء و زهّاد، و أهل بصیرت و ولایت بود. و ضمیری روشن، و قلبی تابناک، و فکری عمیق، و اندیشهای استوار، و روشی متین، و حزمی صحیح و راستین داشت. پس از هجرت پیامبر (ص) به مدینه، ملازم رکاب او شد و در تمام غزوه ها و برخى از سریه ها شرکت جست.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره او فرمود: عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ حَیْثُ کَانَ. تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ.
«عمّار با حقّ است، و حقّ با عمّار است هر جا که عمّار بوده باشد. عمّار را گروه ستمگر می کشند.»
و از «صحیح بُخاریّ» نقل است که: در وقت ساختن مسجد پیغمبر صلّیالله علیه و آله و سلّم، عمّار دو برابر دیگران سنگ حمل مینمود؛ یکی از برای خود، و یکی از برای رسول الله. رسول خدا گرد و غبار از روی عمّار میسترد و میفرمود:
وَیْحَ عَمَّارٍ! تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ؛ یَدْعُوهُمْ إلَی الْجَنَّةِ، وَ یَدْعُونَهُ إلَیالنَّارِ. [منتهی الآمال، ج 1 ]
«ای دریغا بر عمّار! که او را طائفه ستمکار می کشند. او ایشان را به سوی بهشت میخواند و آنها وی را به سوی آتش.»
و همچنین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم درباره ایشان فرمود:
أَبْشِرْ یَا أَبَا الْیَقْظَانِ! فَإنَّکَ أَخُو عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلامُ فِی دِیَانَتِهِ، وَ مِنْ أَفَاضِلِ أَهْلِ وِلاَیَتِهِ، وَ مِنَ الْمَقْتُولِینَ فِی مَحَبَّتِهِ! تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ. وَ ءَاخِرُ زَادِکَ مِنَ الدُّنْیَا ضَیَاحٌ مِنَ اللَبَنِ! [سفینة البحار]
«ای أبویقظان! بشارت باد ترا! چون تو برادر علی علیه السّلام می باشی در دیانتش، و از افاضل اهل ولایت او هستی، و از کشتهشدگان در راه محبّت او هستی! تو را گروه ظالم میکشند. و آخرین غذائی که در وقت شهادت از دنیا نصیب داری، شیری است که با آب مخلوط شده است!»
شهادت عمّار در واقعه صفّین
در معرکه صفّین در سال 37 هجری ، عمّار بن یاسر به نزد حضرت آمد و عرض کرد: «ای برادر رسول خدا! آیا تو به من اذن میدهی در جنگ کردن؟!»
حضرت فرمود: «قدری صبر کن، خدایت رحمت کند!»
ساعتی گذشت، عمّار به نزد حضرت آمد و آن عبارت را تکرار کرد. حضرت هم همان جواب را اعاده فرمود.
برای بار سوّم عمّار تقاضای جنگ نمود.
أمیرالمؤمنین علیه السّلام گریست. عمّار به او نظری نمود و گفت: ای أمیرالمؤمنین! امروز روزی است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای من توصیف کرده است!
أمیرالمؤمنین علیه السّلام عمّار را در آغوش مهر خود فشرد، و با او وداع کرد. و پس از آن گفت: ای أبویقظان! خداوند از طرف خودش و از طرف پیغمبرت، ترا جزای خیر دهد! خوب برادری بودی! و خوب رفیق و همنشینی بودی! و سپس گریه کرد، و عمّار هم گریه کرد. و آنگاه به میدان رفت.
هنگام جنگ عمار میگفت: «سوگند به خدا اگر سپاهیان معاویه ما را با شمشیرهایشان بزنند، و بر ما غالب شوند بطوریکه ما را عقب زنند تا از این زمین صفّین به نخلستانهای مدینه برسیم، ما یقین داریم که: ما بر حقّیم و آنان بر باطل.»
عمّار در آنحال نود و چهار سال داشت. پس از مبارزه و جنگی که بین او و دشمن درگرفت، أبوعادیَة نیزهای به پهلویش زد و عمّار بیفتاد.
أبوالبختری میگوید: قبل از شهادت، ظرف شیری را برای او آوردند، عمّار بخندید و گفت: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به من فرمود: «آخرین آشامیدنی که از دنیا می آشامی، شیری است که با آب ممزوج شده است؛ و سپس خواهی مرد.»
چون با نیزة أبوعادیه، عمّار بروی زمین افتاد، ابن جوی السَّکْسَکی برجست و رأس مبارکش را برید. این دو نفر ملعون نزد معاویه آمدند، و هر کدام افتخار قتل عمّار را به خود نسبت میدادند. عمرو بن عاص لعین گفت:
«قسم به خدا این دو نفر نزاعی با هم ندارند، مگر در سبقت به آتش.»
چون شب تار آسمان را پوشید، خود أمیرالمؤمنین علیه السّلام در میان کشتگان گردش کرد؛ تا عمّار را در میان آنها یافت که بروی زمین افتاده است. در کنار او نشست، و بر او گریست، و در سوگ او با حزن خواند:
ای مرگ! تا کی و تا چه اندازه این جدائی را از روی دشمنی با من میکنی؟! تو که برای من یک دوست از دوستان دوست من؛ پیغمبر، باقی نگذاشتی! و ما به سوی خدا باز میگردیم. آن مردی که از کشته شدن عمّار مصیبت زده نباشد، از اسلام هیچ بهرهای ندارد. بهشت نه یک بار بلکه بارها بر عمار واجب شده است. آنگاه بر عمّار نماز بجای آورد.